به چه اید
عقلانیت شعر من به چه کار آیـــد
وقتی یَساولان
لولِ بَزمه باور و تقلیدِ خویشند.
آسمان ..
جاکرده از درنده
زمین
جاکنده ازلانه وپرنده
که پَر نیز
نشان ازغربتِ پرواز وپرنده بود
اینک
بسانِ تیری برکشیده
از چلۀ مجربِ علم-
درواژه ائی
این گستاخ برمیکشم
که مدارا
به هرگاه و بیگاه
نشانِ ازتعقل نبود
بیدادی برخِنگِ حضورمان رفته است
شعورمشروع
درسطرِمن به چه کار آید
برزین پس وپشت گذارِ
هزارۀ ننگ
مسافران مقصد گم کرده و مَنگِ -
ورق ورق
تاریخ و
وقاحت و
فاجعه ـ
قفسکردۀ ترسی ملعون و
اینک نخنما
استمداد رها را
مویه کنان
شوقِ مُروایِ منتظر میزنند هنوز.
کنون
درمیابم که
شعرمن
غمنامۀ بُهت است
حسرتی در لغتی
از پسَ-اَندره نا خوانده حضورتان
شمــــا تاولان پرخونابۀ زمینیــد .